کد مطلب:152141 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:242

خون ریختن دست فلزی در بالای علم
جناب حجة الاسلام آقای سید مصطفی مستجاب الدعوه، این قضیه را بازگو كرده اند:

آقای نوبهاری ساكن تهران نقل می كرد كه روزی در تهران نقل می كرد كه روزی در تهران در حال قدم زدن بودم و دیدم دو جوان با هم دعوا می كنند. به عنوان میانجیگری وارد معركه شدم، تا آنها را از هم جدا كنم. یكی از آنها از روی ناجوانمردای، تیغ بدست به من حمله كرد و زخمی به بازویم زد كه آن را مقداری برید و خون جاری شد.

بعد از مداوا، متوجه شدم مقداری از دستم قطع شده است، به حدی كه دو انگشت كوچك دستم از كار افتاده بود. حدود شش ماه معالجه كردم و سرانجام همه ی دكترها از علاج آن اظهار عجز كردند.

چون ایام محرم نزدیك شد، مادرم یك پنجه ی برنجی كه بر سر علم نصب می كنند، نذر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام كرد. پنجه را خرید و به هیئت محل به نام «تكیه ی جوانان بنی هاشم، متوسلین به حضرت علی اكبر علیه السلام» واقع در شهرك مسعودیه، برد و به متولیان آنجا داد و بر سر علم نصب كردند.


آقای نوبهاری گفت: شب هشتم محرم یا شب نهم (البته شك از ناقل قضیه است) متوسل به حضرت ابوالفضل علیه السلام شدم، تا اینكه ناگهان یك نفر گفت: حسن آقا، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام تو را شفا دادند، نگاه كن، از پنجه ی برنجی خون می چكد!

مردم در كنار علم ازدحام كردند و جناب آقای محمد اژدری، كه از بزرگان و محترمین هیئت است، جلو آمد و به آن مایع قرمز انگشت زد و گفت: «خون است!» پس خود وی نیز كه مبتلا به زخم اثنی عشر بود، به واسطه ی چشیدن اندكی از آن خون، شفا یافت.

خلاصه، آن شب درد دست من خوب شد، ولی هنوز انگشت دستم را نمی توانستم حركت دهم. تا اینكه در شب یازدهم محرم (شب شام غریبان)، در عالم رؤیا دیدم كه دو نفر زن آمدند و در دست من حنا گذاشتند؛ یادم نمی رود كه حنا شل بود و شره كرد. صبح كه از خواب بیدار شدم، خواب را فراموش كرده بودم. اما در وقت وضو گرفتن، دیدم دستم چسبناك است، خوب كه دقت كردم دیدم هنوز حنا به دستم هست! و تا چند وقت رنگ حنا در دستم بود و از آن لحظه به بعد، دستم بكلی خوب شد و تا به حال كه تقریبا دو سال از آن زمان می گذرد؛ دیگر درد و اذیتی از آن ناحیه احساس نكرده ام و دستم كاملا خوب شده است.

جالب آن است كه پنجه ی مزبور را (كه روی علم است) به هر طرف بگذارند، به سمت قبله برمی گردد! افراد خانواده این مطلب را اقرار كردند و گفتند: چند روز پنجه ی برنجی در خانه ی ما بود و خود ما این امر را امتحان و مشاهده كردیم. [1] .



[1] چهره ي درخشان، ج 2، ص 365.